معماری آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان 19 اسفند 1388برچسب:, :: 23:2 :: نويسنده : الهام
هنر مدرن و معماري مدرن به يكديگر تعلق دارند. هدف هردوي اينهاكمك به انسان براي يافتن جاي پاي وجودي دردنياي جديد از طريق تجسم و ويژگيهاي آناست. خصلت هنري معماري مدرن را پيشگامان آن تشخيص دادند. لوكوربوزيه تأكيد خاصي بهاين ديدگاه داش، به طور كه در تمام سه فصلي كه در كتاب خود درباره «معماري» به نام <به سوي معماري جديد> ارائه كرده، همين نظر را مطرح ميكند: « شما سنگ، چوب وبتن را به كار ميگيريد و با اين مواد خانه و كاخ ميسازيد. اين كار، ساختن است. نوعي سازندگي در كار است.سپس ناگهان احساسات درونيام را بر ميانگيزيد، حالم راخوب ميكنيد، و من خوشحال ميشوم و آن را زيبايي ميخوانم. اين معماري است و هنر درآن نقش دارد.» حتي ميس ون دروهه كه به كلي «خشكه مقدس» ترين پيشگامان تلقي ميشود،در مقدمه نشريه رسمي Wessenhofsiedlang همان عقايد را بيان ميكند: «امروز كاملاًضرورت دارد تأكيد شود كه سكونتگاه جديد، به رغم جنبههاي فني و اقتصادي آن،مسئلهاي هنر است. اين امر تنها از طريق تلاشهاي خلاق ميتوان به آن دست يافت.» دست آخر آنكه، ميس ون دروهه كلكسيونر نقاشيها كلي (و نه موندريان!) شد. بدين لحاظ،جنبش مدرن در معماري، در واقع جنبش هنري بود.
اما آيا اين امر مغاير با تعبير رايج از معماري مدرن به عنوانمعماري «كاركردگرايي» نيست؟ مسلماً لوكوربوزيه، گروپيوس و ميس توجه خاصي به كاركردداشتند، اما هيچيك از آنها معتقد نبودند كه فرم صرفاً از كاركرد «پيروي ميكند». پيش از اين نقل قولي از لوكوربوزيه شد؛ او در ادامه ميگويد: «شما استفاده از موادسست و دست به كار شدن با مواضع كم و بيش سود جويانه روابط خاصي را به وجود ميآوريدكه عواطفم را بر ميانگيزيد. اينها نوعي از آفرينش بسيار دقيق ذهن شماست. اينمعماري است.» كاركردگرايي افراطي در طول سالهاي رهبري گروپيوس در باهاوس نيزدنبال نشد. ان رويكرد تنها در سال 1928، زماني كه هانس مه ير مديريت باهاواس را برعهده گرفت ، ارائه گرديد. همان سال مهير در بولتن مدرسه نوشت: «تمام چيزها در اينجهان محصول فرمولي هستند كه عبارت است از: كاركرد ضربدر اقتصاد. بنابراين تمام اينچيزها آار هنري نيستند. كال هنر تركيب است و بنابراين بيفايده. كل زندگي كاركرد ستو بنابراين غيرهنري.» نتيجه آنكه كاركردگرايي مهير در حاشية جنبش مدرن باقي ماند. هر چند اين موضوع پس از جنگ جهاني دوم به دست نيروهايي كه اساساً به اقتصاد وكارآيي علاقهمند بودند دنبال شد، و آنان تا آنجا پيشرفتند كه به آن «كاركردگراييزشت» لقب دادند. كاركرد گرايي زشت به عوض ايجاد هدف هنري معماري مدرن، ساختمان رابه فعاليتي صرفاً عقلاني تقليل داد كه با تحليل منطقي و «شيوههاي طراحي» هدايتميشد. پيش از آنكه در نظر آوريم كه چگونه معماري مدرن اهداف هنرياش رادر كار جا انداخت، به طور كلي بايد سخن چند درباره بعد هنري معماري اضافه كنيم. معماري به عنوان هنر، جهاني رؤيت پذير را ميسازد. ظاهراً اين جهان با آن جهاني كههنرهاي تجسمي ميسازند همخواني ندارد. اثر معماري ماهيت و بستگيهاي موجودات بشري ،جانوران يا چيزهاي ديگر را بر ما آشكار نميكند. به طور كلي، معماري هيچ چيزي را بهتصوير نميكشد؛ پس معماري چه كاري انجام ميدهد؟ معماري بيش از آنكه چيزي را نمايشدهد شيوههاي متفاوت هستي بين زمين و آسمان را مجسم ميكند. البته تمام چيزها بازمين و آسمان رابطه دارند، و اين رابطه بخشي از جهان آنهاست، در ساختمانها اينجنبه اهميت اساسي مييابد، يا به بيان ديگر، ساختمانها، آنچه را كه ما «مكانمندي» جهان ميناميم نشان ميدهند. ساختمانها اين كار را با قرار گرفتن روي زمين،سربرافراشتن به سوي آسمان، گسترده شدن د در جهت افقي، و باز و بسته شدن به اطرافخود انجام ميدهند. لوكوربوزيه از زمان «بيانيه»اي كه پيش از اين نقل شد ميگويد: «... گيريم كه ديوارها به همان طريقي كه من پيشنهاد ميكنم به سوي عرش سربرافراشتند. من نيات شما را درك ميكنم. روحيه شما مهربان، وحشي، دلربا يا شريفاست. اما سنگهايي كه برپاميداريد بايد اين را به من بگويند.» يعني لوكوربوزيه بهطور ضمني ميگويد كه معماري تا اندازهاي فراتر از هنر سازماندهي فضايي است. ايننكته مسلماً خصيصه اصلي هر اثر معماري است كه فضايي عرضه كند كه امكان ميدهد زندگي «اتفاق بيافتد». اما اين فضا بايد با فرمهاي ساخته شده در كار مشخص باشد تا بتوانگفت مكان است، يعني زندگي ميتواند در آن «رخ دد». زماني كه چيزي اتفاق ميافتد، درواقع ميگوييم كه زندگي توانسته است رخ دهد.»، يعني به طور ضمني ميگوييم كه خيليبيمعني است كه درباره زندگي از يك سو و مكان از سو ديگ صحبت كنيم. مكان جزء مكملحيات بشري است، و اين فرصت مناسبي براي معماري است تا مكانهايي عرضه كند كه مناسبزندگي انسان باشد. منظور از مناسب بودن مكان تنها آن نيست كه كاركردها را برآوردهسازد، بلكه مكان بايد با استفاده از شيوههاي قرار گرفتن، سربرافراشتن، گستردهشدن،باز و بسته شدن، شيوه بودن بين زمين و آسمان را تجسم بخشد. اين شيوهها مظاهر آنويژگيهايي اند كه بيانگردرك كلي حياد در جهان است. “mood” واژه اي است كه در ترجمهانگليسي كتاب لوكوربوزيه براي اين معنا به كار رفته است. در گذشته تصور فضا و فرم همچون انگارههايي يكپارچه مينمودند كههمزمان داراي خصوصيات اصلي (كلي) و محلي (تفصيلي) بودند. چنين انگارههايي عبارتبودند از ستون، طاق، ستنوري، برج، هرم، و سقف گنبدي. لوكوربوزيه با درك اين مطلبمعماري را به عنوان «بازي استادانه، درست و شكوهمند حجمهايي كه در پرتو نور گرديكديگر ميآيند... و بدين لحاظ مكعب، مخروط، كره، استوانه، و هرم فرمهاي بسيارمهمياند...» تعريف ميكند. همانطور كه پيش از اين خاطر نشان شد، معماري مدرن تصور فضاييجديدي از فضا و فرم، كه «همزماني رويدادها» را به عنوان نقطه عطف در نظر ميگيرد،به دست ميدهد. اين تصورات ريشههايي در ساختار «فلزي و شيشهاي» قرن نوزدهم دادندو پيش از سال 1900 به صورت «دستور زبان» منسجم طراحي به دست فرانك لويد رايت ايجادشدند. در سال 1914، لوكوربوزيه ساختار اسكلتي براي خانههاي “Dom-ino” ي خود با هدف «آزاد سازي فضا از يوغ ديوارهاي باربر» طراحي كرد و «تركيبات بيشمارآرايهبنديهاي داخلي و روزنههاي نما» را امكان پذير ساخت. او با «پنج اصل معماريجديد»ش در سال 1926، تعريف دقيقي از ايدههاي جديد به دست داد. يكي از اين اصول «پلان آزاد» ناميده ميشود؛ و اين اصطلاحي است كه همواره در نظريه پردازي معمارياهميت عمدهاي داشته است. بعداً مبدأ اهميت پديدارشناسي آن را مطرح خواهيم ساخت؛تا اينجا فقط ميتوانيم بگوييم كه پلان آزاد عاملي براي رفع نيازهاي فضايي زندگيمدرن را يافت. با توجه به پلان آزاد، اصل ديگري مطرح ميشود كه «نماي آزاد» ناميدهميشود.لوكوربوزيه در دو اصل ديگر خود، رابطه جديد ساختمان نسبت به زمين وآسمان راتعريف ميكند. فرمهاي جديدي كه به دست پيشگامان اجرا شدند توانستند تا اندازهايجانشين «انگارههاي» گذشته شوند. پيلوتي، پنجرههاي كشيده، و بام مسطح در واقع نوعياهميت نمادين به دست آوردند. با اينكه عناري جديد مانند سبكها «زبان» يكپارچهايبراي فرمها نبودند، اما به نظر ميرسد يكپارچگي ظاهري در طول دهه 1920، تولد «سبكبينالمللي» جديدي را نشان ميدهد. لوكوربوزيه در پروژه خود براي اتحاد ملل به سال 28-1927، تصوراتجديدي را براي كار با مقياس بزرگ مطرح ميكند، كه برداشتهاي كلي از وجوه غيرمستقيمكار را نز بيان ميدارد. در اين پروژه فضا امكاناتي ايجاد ميكند كه از طريق آنهافرم ساخته شده آزاد ميگردد، و بدين ترتيب ساختمان با اطراف خود در ميآميزد، درعين حال همانطور كه به وضوح گفته ميشود، حجمها به اجزاء و كل هويت ميبخشند. بدين ترتيب پروژه «اتحاد ملل» تصورات جديدي از فض و فرم را ، به علاوه نيز به تحققچيزهايي از ان دست، به تصوير ميكشد؛ در واقع معماري فقط مسئله چگونگي انجام كارهانيست، بل اينك چه چيزي انجام ميگيرد نيز هست. «آنچه» كه وظيفه ساختمان است، تجليشيوه زندگي است، و شكل معماري مدرن بر طبق مكانمندي جهان جديد، تعريف دوباره وظايفساختمان بود، و بايد به راهحلهايي ميرسيد كه واقعاً معاصر باشند. يش از اين اشاره كرديم كه خانه، وظيفه اصلي ساختمانسازي درمعماري مدرن بود، فرانك لويد رايت، به طور كلي تعبير جديدي از خانه به دست داد. ويدر كتابش با عنوان «خانه طبيعي» نظر خود را اينگونه جمعبندي ميكند: «در آغاز پيبردم كه سكونتگاه اساساً مانند غار نيست، بلكه مانند سرپناه وسيع در هواي آزاد،هميشه به چشمانداز – به بيرون و درون است - » كارهاي نخستين رايت در سالهاي 1910و 1911 در آلمان منتشر شد و موجب انقلابي در رويكرد معماران اروپايي گرديد. سي. آر. اشبي در مقدمه يكي از چاپهاي آلماني كتاب مينويسد: «رايت پيبرده كه ايدههايجديدي (يعني ايدههايي مثل سوليوان) را براي خانه شخصي به كار برد، و خانه جديديخلق كند كه كاملاً بيسابقه است...»،. اما شيوه جديد زندگي، تجديد نظري در وظايف ساختماني همگاني را نيزطلب ميكرد. در طول قرن نوزدهم تعداد زيادي ساختمانهاي جديد در بازسازي جامعه مطرحشد. برخي از آنها تعبيرها وتفسيرها عملكردهاي مشخص ساختماني بودند، اما بسياريديگر، مانند آنهايي كه به توليد وتوزيع مربوط ميشدند، كاملاً جديد بودند. برخيكارهاي قديمي نيز اهميت تازهاي به دست آوردند، به ويژه تئاتر و موزه كه به عنوان «معابد زيبايي شناختي»، همچون كارهاي «پيشرو» ساختماني، جانشين ساختمانهاي كليساشدند. معماري رسمي اين دوره، سبكهاي تاريخي را به عنوان راهحل به كار گرفت، وبراي به وجود آوردن سبك برگزيده توجهي هم به آن«تطبيق» با آن مسئله روز كرد. به طور كلي وظايف ساختماني جديد در دو تيپ ساختمان اصلي حل شدهبودند: سالن يكپارچه و برزگ، و«آسمان خراش» بلند مرتبه. هردو تيپ از الگوهاي شناختهشده سرچشمه ميگرفتند، اما اين الگوها تعبير كاملاً جديدي از الگوهاي نامبردهبودند. سالن و آسمانخراش در واقع به عنوان نشانههاي دنياي آزاد جديد تلقي ميشدند. در توصيف همزمان «كريستال پالاس» ميخوانيم كه در اين ساختمان «هيچ چيز بين داخلاشياء و آسمان باز» وجود ندارد، و لويي ساليوان كه مشاركت مسلمي در بسط آسمانخراشداشت، كريستال پالاس را به عنوان ساختماني داراي «بينهايت طبقه»، تعريف ميكند موضوع شهر، مورد توجه خاص پيشگامان معماري مدرن بود. شهر به عنوانمكان اصلي كه زندگي انسان در آن اتفاق ميافتد، آن را بيش از هر ساختمان مجردي مظهرشيوه زندگي هر عصري ميسازد. زماني كه زندگي هر چه شهريتر ميشود،اين قضيه بسيارمهم ميگردد. ظاهراً شهر بسته و نسبتاً تاريخي، ديگر با ساختار جهان آزاد جديدهمخواني ندارد واين همان چيزي است كه باعث زوال تدريجي شهرهاي قديمي در طول قرننوزدهم شد. شرايط ناسالم و پر ازدحام زندگي، و بينظمي شهري، به نظم روز بدل گرديد،و به نظر ميرسيد كه نوسازي اساسي لازم باشد. بدين ترتيب ديدگاه شهر سبز به وجودآمد كه بازگشت به «شادماني ذاتي» انسان از خورشيد، فضا و طبيعت سبز را سوگيري كردهبود.در عين حال شهر سبز ميبايست جان آزاد را همان طور كه ابراز شده است بسازد. براي قطعي شدن اين ايده پلان آزاد از ساختمان به شهر منتقل گرديد، و الگوي جديدشهري ساخمانهاي قطعه قطعه مستقل پديد آمد كه جانشين خيابانها، ميدانها وبلوكهاي شهر سنتي شد. لوكوربوزيه اين ديد جديد را به تعبير «كلاسيك» آن درپروژههاي زيادي نشان داد، كه آغاز آنها پروژه «شهر معاصر براي سه ميليون نفر» درسال 1922 بود، و نقض تعيينكنندهاي نيز در شكلگيري نظريه مذكور داشت. البته جايترديد است كه ايدة پلان آزاد براي ايجاد شهر ميتواند از بين رفته تلقي گردد، بلكهوجود آن به تمايلات و حالات روحي انسان مجرد و مقياس كوچكتر محيطي مربوطميشود.علاوه بر آن با درنظر گرفتن تعريف لويي كان، شهر «مان نمادهاي گردآمده» است، و بنابراين مكاني است كه پسر كوچكي، همانطور كه پياده از ميان آن ميگذرد،ميتواند چيزهايي را ببيند كه آن چيزها آنچه را كه او ميخواهد در كل زندگياشانجام دهد به او ميگويند.» شهرهاي گذشته اين ويژگي را داشتند، در حالي كه شهرسبزچنين مشاركتي را معولاً در نظر نميگيرد. با اين حال اين بدان معنا نيست كه شهربايد به شكل بسته و ساكن برگردد. شهر مدرن بايد باز و پويا باشد، بيآنكه هويتش رابه عنوان مكان از دست بدهد. معماران مدرن، نخست با خاطر نشان كردن لزوم در نظرگرفتن «قلب» يا «هسته» براي شهر. و بعد با ارائه الگوهاي متراكم، نتوانستند به اينشكل نزديك شوند اما شهر باز همچنان رشد كرد.
شهر به عنوان مكان نهادهاي گرد هم آمده، شكل نماديني نيز هست كهشيوة زندگي مردم را به وجود ميآورد و آن را نشان ميدهد. دليل نسبي كيفيت ضعيفانگارة ساختمانهاي عمومي، بين دو جنگ به وجود آمد، ومتعاقب آن تقاضا براي «عظمتجديد» مورد توجه قرار گرفت. تقاضا براي عظمت جديد به معناي انحراف از هدف اصليمعماري مدرن يعني تجسم دنياي جديد نيست، لكن ما بايد نتايج كامل اين هدف را بهتصوير بكشيم. بيترديد، ساختمان «يادبود»، جهان جامعتر و همگانيتري را نسبت بهساختمان سكونتگاه شخصي ارائه ميكند؛ و بنابراين ميتواند به عنوان كانون محيط زيستمطرح گردد. براي رسيدن به چنين رابطه پرمعنايي بين عناصر ميط زيست، به زبان منسجمفرمها نياز است. بدين لحاظ، تقاضاي عظمت جديد، مستلزم آن است كه تصرورات جديدي ازفرم و فضا با چنين زباني پرورانده شوند. در واقع به نظر ميرسد موضوع «زبان معماري» بايد در بحث جاري معماري نقش اساسي داشته باشد. با اينكه زبان مدرن بايد متفاوت ازسيستمهاي بسته سبكها باشد، اما بايد وضعيت جهاني جديد را، بي بازگشت به بازيالتقاطي و سطحي با فرمها پوشش دهد. نياز به معماري پرمعناتر، نياز به «منطقهگرايي جديد» را نيز دربر ميگيرد. نظر به اينكه مدرنيسم اوليه اساساً به ساختارهاي كلي جهان جديد توجهداشت، و بنابراين رو به سويي داشت كه معماري «بين المللي» شود، اما بعداً آشكار شدكه جهان آزاد بدان معنا نيست كه تمام مكانهاي خاص لزوماً هويتشان را از دست بدهندو جملگي شبيه به هم شوند. جهان آزاد، جهان ارتباط و تغيير است، و مستلزم نوعيگونهگوني است. به بيان ديگر، زندگي ضرورتاً با خصوصيات محلي رابطه دارد، و تجسمهر نوع جهان بايد تجلي اين خصوصيات را در بر گيرد. اينكه معماري مدرن ميتواند ريشهدر محل داشته باشد، نخستين بار در دهه 1930 با اطمينان راسخ به دست آلوار آلتو نشاندهده شد. گيديون مينويسد، «آلتو هر جا كه ميرود، فنلاند با اوست. فنلاند با آنمنبع انرژي نهفتهاش كه هميشه در كار آلتو جاري است، او را مجهز ميسازد. اين نكتهمانند اسپانياست با پيكاسو، و ايرلند با جيمز جويس.» گيديون اهميت اين گستردگي حوزهمعماري مدرن را نيز درك كرده بود: «نكتهاي وجود دارد كه معمار مدرن بايد يادبگيرد: پيش از آنكه طرحهايي تهيه كند، در آغاز و مقدم بر هر كاري بايد بررسي دقيق - يا شايد بتوان گفت، بررسي محترمانهاي - از شيوة زندگي (فضاي حاكم جاري) از مكانو مردمي كه ميخواهد براي آنها سازندگي كند، به عمل آورد. اين منطقه گرايي جديدهمانقدر كه نيروي برانگيزانندهاش توجه به فرديت و خواستهها دارد، نيازهاي عاطفيو مادي هر منطق را نيز برآورده ميسازد.» «عظمت خواهي جديد» و «منطقه گرايي جديد» خواستههايي مرتبط بهيكديگرند؛ هر دو با معنا و مفهوم سر ور كار دارند، و هر دو وجود زبان فرمها راامري بديهي فرض ميكنند؛ و اين نوعي سنت است، كه يكي بر فراگير بودن آن و ديگري برجنبه هاي محلي موقعيت تأكيد دارد. در واقع گيديون برداشت خود از اصول و بسطمعماري مدرن را در عبارت «رشد سنت جديد» خلاصه ميكند نظرات شما عزیزان: پيوندها
|
|||
![]() |